صعود به قله دماوند

نویسنده : حسن فتحی
نوع برنامه : کوهنوردی
درجه سختی : دشوار
ارتفاع : 5610 متر
ارتفاع پای کار : 3200 متر
مدت زمان پیمایش : 08:00
تاریخ برگزاری : ۲ الی ۳ شهریور ۱۴۰۱
تاریخ نگارش : 24 مهر 1401
جهت مشاهده در سایز اصلی، بر روی تصویر کلیک کنید.
اطلاعات منطقه

موقعیت جغرافیایی : استان مازندران-شهر پلور

پوشش گیاهی : گون

پتانسیل سایر ورزش ها : کوهنوردی

نزدیک ترین مرکز درمانی : تیم امداد کوهستان مستقر در بارگاه سوم

دسترسی به آب در شب مانی : ندارد

پوشش تلفن همراه : برخی نقاط

بهترین فصل صعود : تابستان

خطرات : در فصول بهار و زمستان دارد و در اوایل فصل تابستان

ایمنی منطقه : ایمن

نوع شب مانی : چادر

اطلاعات دسترسی به منطقه

استان و شهر مبدا : همدان, تویسرکان

وسیله نقلیه تا نزدیک ترین شهر اصلی : سواری خطی

نام روستای پای کار : پلور

مشخصات مسیر : پاکوب مشخص دارد

استان و شهر مقصد : مازندران, رینه

وسیله نقلیه تا روستا/محله : سواری

جاده دسترسی به روستا/محله : آسفالت

شرح برنامه

نام راهنما / سرپرست : حسن فتحی

مختصات محل های مناسب شب مانی : دربارگاه و نقاط مشخص شده در اطراف بارگاه سوم

وضعیت آب و هوا : آفتابی

سطح فنی برنامه : غیرفنی

وضعیت دمای هوا : معتدل

روزشمار برنامه : سه روز با بعد مسافت

بنام آن واحد وحدت آفرین پهنای اروندت سلا م البرز و الوندت سلا م بر آسمان فَکه و کوه دماوندت سلام... سفرنامه صعود به قله دماوند همراه با همنوردان باشگاه فاطمیون تویسرکان تاریخ اجرای برنامه: 1401/06/ 1401/06/01 تا 04 همنوردان : سرپرست برنامه : آقای حسن فتحی آقای محمد عبدالوند، آقای اشکان مالمیر خانم ریحانه صالحی، خانم زهرا درویشی، خانم فاطمه تیموری، خانم حسنا بیات، خانم وحیده سادات نقیبی. مقدمه: ، دماوند، قلهای که با لقب بام ایران و خاورمیانه و بلندترین آتشفشان خاموش آسیا شناخته می شود، در آخرین ماه تابستان 1401 میزبان ما و بسیاری دیگر از کوهنوردان عاشق از سرتا سر دنیا بود. قله ای خاموش پر از حرف های نگفته . سکوت چندین هزار ساله دماوند، آنقدر طولانی شده که گاهی انسانها، عنان از کف میدهند و برایش شعر می سرایند تا شاید زبان بگشاید، اما راز سر به مهر دماوند هنوز گشوده نشده است. گاهی آنقدر مَحرم انسانها میشود که برای شکایت از جور حاکم بر جامعه، گوشی شنواتر از این کوه نمییابند و آن را دیو سپید پای در بند خطاب کرده و فریاد میزنند آن مشت تویی، تو ای دماوند. وجه تسمیه : دماوند یا دنباوند، مرکب از دو جزء دم به معنای دمه و بخار و پسوند آوند، به معنای دارای دمه و دود و بخار. میباشد نام دماوند به دو صورت دماوند و دنباوند ثبت شده است. این کوه را با نامهای دیگری همچون جبل لاجورد نیز معرفی کردهاند. اما در فرهنگ معین این واژه به شکل دم )دمه، بخار( + آوند = دماوند؛ دارای دمه و دود و بخار )آتشفشان( معنی شده است. در اوایل سفرنامه ناصرخسرو قبادیانی بلخی در باب کوه دماوند آمده است که میان ری و آمل کوه دماوند است، مانند گنبدی که آن را لواسان گویند. لواسان در زبان پارسی میانه )پهلوی( تیغه کوهی است که خورشید از آنجا طلوع میکند. تاریخچه صعود به دماوند: تلاش برای صعود به دماوند قدمتی چندین هزار ساله دارد و این صعود در بین همه کوهنوردان دنیا از ارزش و اهمیت خاصی برخوردار است، که در ذیل به چند مورد برجسته از آنها اشاره می نمایم. جغرافیدان عرب مربوط می شود که در سال (Abu Dolaf)” یکی از قدیمیترین تلاشهای مستند بر روی دماوند به “ابودلف 341 هجری قمری )بیش از هزار سال پیش( بخشی از دماوند را صعود کرد. ابودلف با اینکه به قله نرسید اما طبق گفتههای وی چشمه ای بزرگی یافت که در اطراف آن گوگردهای سنگ شده موجود بود. ناصر خسرو در سفرنامه خود درباره دماوند این طور نوشته است: گویند بر سر دماوند چاهی است که نوشادر و کبریت )گوگرد( از آن گیرند. تیلور تامسون در سال 1۸3۷ اولین شخصی بود که با کمک ایرانیان به دماوند صعود کرد و اولین شب مانی بر روی قله را انجام داد و از روی قله اقدام به جمع آوری گوگرد کرد . نخستین صعود مستند ایرانیان به قلۀ دماوند، درسال 1۸۵۷ میلادی انجام شد که تیم سرهنگ محمد صادقخان قاجار، ارتفاع قله را 6613 ذرع تعیین کردند. اولین شب مانی ایرانیان بر روی قله مربوط به گروه ایرانی کربلایی اسدالله در بیش از 130 سال پیش می باشد. اولین تلاش زمستانی بر روی قله مربوط به “ژاک دمورگان” فرانسوی بود که بر ای انجام امور باستان شناسی از سوی دولت فرانسه عازم ایران شده بود. وی در زمستان سال 1۸۸۹ توانست تا ارتفاع ۵300 متری صعود کند. ) برگرفته از وبسایت بام ایران، ۵610 متر(. ما هم سعی کردیم با ادای احترام به پیشکسوتان کوهنوردی و همه صعود کنندگان به دماوند این تجربه را به تقویم باشگاه فاطیون بیفزاییم که در ذیل شما خوانندگان گرامی را به خواندن سفرنامه دماوند خود مهمان میکنیم. سفرنامه دماون د، شهریور 1401 سه شنبه اول شهریور 1401 بود. از چند هفته قبل برنامههای پیش آمادگی صعود به دماوند توسط کمیته فنی باشگاه فاطمیون برنامهریزی و اجرا شده بود و تقریبا بعد از چند هفته که به علت وضعیت نامناسب جوی برنامه تغییر یافت، بالاخره تاریخ شروع برنامه 1401 تعیین و از طریق کانال های ارتباطی باشگاه اطلاع رسانی شد. /06/ 1401/06/01 تا 04 در پایان ۸ نفر برای شرکت در برنامه از طرف سرپرس تهای باشگاه تایید صلاحیت شدند. صبح روز موعود دلهره و اضطراب عجیبی داشتم، نمی دانستم علت اینهمه نگرانی چیست. آیا به این زودی تحت تاثیر افسانههای مدفون شده در کاسه گوگردی دماوند قرار گرفته بودم؟ آیا از مسیر طولانی راه واهمه داشتم؟ نمی دانم چه بود، ولی هر چه بود گاهی اهریمن درونم ندا میداد از این صعود صرفنظر کن. اما بالاخره با توکل به خالق کوهها و آموزشهایی که در این سالها از مربیهای توانای خود آموخته بودم، برخاستم و مشغول جمع و جور کردن کول های ازجنس اشتیاق و انتظار شدم. اعضای گروه در ساعت تعیین شده در محل تجمع حاضر شدند و ساعت 14 روز سه شنبه اول شهریور 1401 با خودروهای شخصی دو نفر از همنوردان عازم تهران شدیم. در شهرهای ملایر و قم 2 نفر دیگر از همنوردان به جمع ما اضافه شدند. ساعت ۹ شب در تهران به بهانه صرف شام استراحت کوتاهی نمودیم و در این فاصله همنورد دیگری از تهران به ما ملحق شدند و جمع ۸ نفری ما کامل شد و مسیر خود به طرف جاده هراز را ادامه دادیم. از آنجاییکه ما قصد رسیدن به پلور و صعود از جبهه جنوبی دماوند را داشتیم، این مسیر را انتخاب کردیم. برای رفتن به پلور از سمت تهران باید ابتدا به پردیس و بومهن بروید و سپس از طریق رودهن و آبعلی و امامزاده هاشم خود را به پلور برسانید. جاده فر عی ۵ کیلومتری رینه نیز حدود 1۷ کیلومتر بعد از پلور در سمت چپ جاده هراز قرار دارد. ساعت 12 شب به قرارگاه فدراسیون کوهنوردی پلور رسیدیم. با تهیه بلیط ورودی در حیاط این قرارگاه چادر زدیم. قرارگاه پلور دارای ساختمانی بزرگ است و 2260 متر از سطح دریا ارتفاع دار د و محل مناسبی برای یک شب استراحت و تا حدودی همهوایی میباشد. اولین شب مانی این صعود از همین جا شروع شد. آن شب همه ما پر از حرف بودیم و پر از سکوت. از طرفی خسته راه بودیم و باید استراحت میکردیم تا برای روزهای بعدی آمادگی جسمانی خود را حفظ کرده باشیم از طرفی هم، سمفونی زیبا و بیتکرار دماوند را میشنیدیم و نمیتوانستیم که از دل سپردن به آن بگذریم. باور نمیکردم که این قدر به گنبد گیتی نزدیک شدهام و در دامان این سپید پای در بند چادر زدهام. من از همین پایین هم گرفتار جاذبه این بام سپید شده بودم. صبح روز بعد، پس از صرف صبحانه، همه خوشحال و خندان، کوله و چادرهای خود را جمع کردیم و ساعت ۸ با یک دستگاه نیسان کرای های تا مسیر بعدی که گوسفند سرای احسانی نام دارد حرکت کردیم. این مسیر حدود 6 کیلومتر جاده خاکی میباشد و عبور از آن با ماشنهای شاسی بلند امکانپذیر است. مسیری پر پیج و خم و البته آمیخته با زیباییهای کوهستان. در طول مسیر شما بسیاری دیگر از کوهنوردان را میبینید که همه با چشمانی پر شوق به خط الراس روبروی خود مینگرند. گویی که در ذهنشان صعود را تخیل میکنند و باین میاندیشند که در قله با خدای خود که خالق این زیباییهاست چه بگویند. ساعت ۹ صبح به محلی بنام گوسفند سرای احسانی یا همان بارگاه دوم مسیر جنوبی در ارتفاع 30۵0 متری رسیدیم. در این محل، مسجد صاحب الزمان ساخته شده و خدماتی مانند آب و کرایه قاطر به کوهنوردان ارایه میشود. با هماهنگی سرپرست تیم از قبل تصمیم گرفته بودیم که در اینجا کول ههای سنگین خود را در گونی قرار داده و تا رسیدن به بارگاه سوم با کولهای سبک شامل آب و ضروریات بالا بیاییم. ساعت 10 صبح روز چهارشنبه 2 شهریور از مسجد صاحب الزمان به طرف بارگاه سوم دماوند حرکت کردیم. مسیری پر از کوهنوردانی که یا در حال صعود بودند یا در حال فرود و مشعوف از صعود روز قبل و دیدارشان با گنبد گیتی. هیچ کس خسته نبود علامت سوالی بزرگ تمام وجودم را فرا گرفته بود و با خودم فکر میکردم آیا واقعا من در راه صعود به دماوندم؟ آیا دماوند میزبان من است؟ در ابتدای مسیر با یک گروه کوهنورد با نشاط از تهران هم قدم شدیم و ساعاتی از مسیر را با شوخی و معاشرت با این دوستان با صفا گذراندیم. پسری پر انرژی در این گروه بود که با وجودیکه در کودکی قلب خود را عمل کرده بود اما با صحبتهای شیرین خود سختی سربالایی را برای همه هموار میکرد. اندر کوچکی دنیا اینکه سرپرست آن تیم، پزشکی خوش اخلاق و زنده دل و اهل لاله جین پایتخت سفال و به نوعی همشهری ما بودند و با آوازهای دلنشین خود به همه همنوردان انرژی و نشاط میدادند. در طول مسیر جاذبه و زیباییهای کوههای اطراف و دیدن دیگر کسانی که مثل ما پا در پاکوب دماوند قرار میدادند، ما را وسوسه میکرد که تندتر حرکت کنیم. من در ساعت پایانی این مسیر احساس خستگی مفرط داشتم که با تشخیص و همراهی سرپرست دلسوز و هوشیارمان کمی از گروه فاصله گرفتیم و با سرعتی آهستهتر از دیگر اعضای گروه به پیمایش ادامه دادیم. ساعت ' 1۵:4۵ به بارگاه سوم دماوند رسیدیم. بارهای سنگین خود را تحویل گرفته، چادر زدیم و بعد از صرف سوپ و استراحتی کوتاه ساعت ' 1۸:30 همراه با سرپرست برنامه، جهت هم هوایی به ارتفاعی بالاتر از بارگاه سوم رفته و مجددا به چادرها برگشتیم. امشب در چادرهایمان باز هم کیس هخوا بهایمان میزبان ما هستند. دومین شبی که در رویای صعود به گنبد گیتی در چادر و کیسه خواب میگذرانیم. کیسه خواب و چادرهای ما برایمان حکم قصری در ارتفاعات را داشت. طوریکه ما آنها را حتی با نرم ترین تخت خوا بها هم حاضر نبودیم عوض کنیم ما در این قصر همراه با همنوردان و همچادریهای مهربان خود شبی تکرار نشدنی را میگذراندیم. هر کس به آسمان چشم میدوخت به عظمت پروردگار فکر میکرد تا شاید حتی به اندازه سنگ ریزهای در کوهستان ذکر و ثنای خداوند را گفته باشد و خدار ا شکر میکردیم که توفیق خوابیدن در دامنه دماوند نصیب ما شده است. حس دوگانه قشنگی بود، هم خسته از پیمایش روز قبل بودیم و هم دل کندن از آسمان سیاه و پر ستاره گسترده شده بر دماوند برایمان سخت بود. هیچ کدام از ما نمیدانیم کِی و کجا و با چه عزیزانی، آیا دوباره این لحظات جادویی را تجربه خواهیم کرد یا نه؟ اما دلمان میخواست زندگی گاهی دوباره دکمه بازگشت داشته باشد و ما بتوانیم هر وقت دلمان تنگ شد دوباره به این ساعت و این حس و حال برگردیم. با اینکه هوا سرد بود اما همه سعی میکردند به گرمی نفس هم چادری خوب خود بخوابند. هم چادری من، وقتی شانههایم از سرما میلرزید بیدارم میکرد، با هم میخندیدیم و دوباره میخوابیدیم و این قصه در همه چادرها جریان داشت. پنجشنبه 3 شهریور ساعت 3 نیمه شب با شوق صعود بام گوگردی ایران از خواب بیدار شدیم و بعد از جمع آوری کولهای مختص ر همراه با آب و تنقلات و پوشاک گرم، با نام و یاد خالق کوهستان به راه افتادیم. در ابتدای مسیر و کمی بالاتر از بارگاه سوم یکی از همنوردان اعلام کرد که احساس کسالت دارد و با اجازه سرپرست تیم تصمیم گرفت به چادر امداد هلال احمر برگردد. جای این همنورد عزیزمان که جوا نترین عضو تیم ما بودند در طول مسیر برای همه ما خالی بود و برایش آرزو میکنیم باز هم توفیق حاصل شود و دوباره همگی با هم به دیدار گنبد گیتی بیاییم. در این ساعت اغلب کوهنوردان از هد لامپ استفاده میکنند و منظره دیدن کوهنوردان، بسیار جذاب و دیدنی است. خطی نورانی از بارگاه سوم دماوند به بالا که گویی کهکشان راه شیری به روی زمین آمده است. تا روشن شدن هوا منظره دیدن این ستارگان زمینیِ متحرک، شما را به وجد میآورد و ناخودآگاه فراموش میکنید که انساناید و خیال میکنید که شما سیارهای از منظومه شمسی هستید که روی زمین قرار دارید و به دنبال بقیه ستارگان باید حرکت کنید تا به خورشید دماوند برسید. هر چند با پیدا شدن فلق، این ستارگان زمینی دیگر محو میشوند اما روشنی راه در خاطر شما همیشه میماند. نمیدانم شاید مثل ستاره هالی، اگر زنده باشم ۷2 سال دیگر باز هم کهکشان راه دماوند را ببینم اما امیدوارم چشم شما خواننده عزیز بزودی به دیدن این تابلو نقاشی روشن شود. حتی الان هم که آن ساعتها را به یاد میآورم باز هم کوهنوردان عازم به سوی دماوند را به شکل ستارگانی میبینم که گویا کوله بر دوش داشتند و چند ساعتی روی زمین مهمان ما بودند . با افزایش ارتفاع و رقیق شدن هوا کم کم تنفس سخت میشد که سرپرست عزیز ما در فاصلههای زمانی مشخص دستور استراحت میدادند تا همه اعضای گروه بتوانیم با هم صعودی ایمن و شیرین را تجربه کنیم. از آنجاییکه مسیر طولانی و شیب گاهی، تن کوهنوردان را جلا میدهد، سرپرست برنامه مرتبا جویای احوال اعضای تیم میشدند تا مبادا خستگی شدید باعث تغییری ناخوشایند در برنامه گروه شود. لحظاتی بود که خستگی بر ما مستولی میشد اما با حرفهای امیدوارکننده سرپرست با تجرب همان که تاکید بر گفتن ذکر و نام خداوند داشتند قویتر از قبل به پیمایش ادامه میدادیم. ساعت ' 14:30 به تپههای گوگردی رسیدیم. تپههای گوگردی اعجازی از خلقت خدا در روی زمین هستند. شبیه برفهایی به هم فشرده ولی سفت و سخت که ضرب آهنگ پای انسانهای زیادی را در طول تاریخ تحمل کرده اند. خلل و فرج سنگهای آنجا پر از صدای نجوای کوهنوردان با خدای خود بود، پر از خاطراتی شیرین و یا حتی تلخ. پر از قصهها و غصهها، به قول افسانه ها، انگار هنوز هم صدای ضحاک و صدای تیر از کمان در رفته آرش کمانگیر، از دل کوه شنیده میشد. زبری سن گهای آتشفشانی آنجا آدم را یاد دوران خوش کودکیاش میانداخت آن زمان که تنها دردمان زخمی شدن زانوهایمان بعد از ساعتها بازی بود. بعد از گذر از این مسیر سپید گوگردی ساعت 1۵ به قله سپید و کاسه مانندی که به لقب بام خاورمیانه مشهور است رسیدیم. کاسهای پر از اش کها و لبخندها، پر از تولدها و تحولها،پر از افسانهها و حقیقتها و پر از سلامها و خداحافظیها. کوهنوردان زیادی از ایران و خارج از از ایران با شوق رسیدن به این نقطه سحر آمیز، کیلومترها راه را پیمودهاند، اما مگر در این بام جادویی چه خبر است؟ تصور کنید بر روی بلندترین نقطه سرزمین خود ایستادهاید، درون کاسهای سفید و گوگردی، کاسه ای مثل لباس عروس بر تن ایران عزیز، در این نقطه از همه جا به خداوند نزدیکترید. میخواهی چه بگویی به خدای خودت؟ جز آنکه اعتراف کنی به مخلوق بودن و کوچک بودن خود در برابر عظمت و لطفش چه میتوانی بگویی؟ من بسیار مشعوف بودم از اینکه به این بلند بالا تالار ایرانی دعوت شده بودم. دیگر به یاد ندارم که روز اول چقدر دلهره داشتم و فقط میگویم چه خوب شد که آمدم. چه خوب شد که با شما همنوردانِ جان همراه و همقدم شدم، چه خوب شد که به سفارش سرپرست با تجربه خود گوش دادم و با ذکر نام خالق کوهستان، خودم را به اینجا رساندم. دلم میخواهد بقول نویسنده عاشقانه آرام بگویم : ای تو تعریف ناپذیر ترین / بی تو من کوچک و حقیر ترین. حضرت دماوند، تو عاشقانه آرام بسیاری از آد مها، روی زمین هستی. نمیدانم افسانهای، حقیقتی یا چیزی دیگر؟ ولی در روی تو، زمین را کوچ کتر از آن دیدم که تا کنون دیده بودم. سعی میکنم دیگر در زندگی کوله پشتی خود را از نامهربانیها و هیاهوی بیهوده پر نکنم. تو را که دیدم مجذوب سکوتات شدم و نیک دانستم که سکوت سرشار از ناگفتههاست. تو کوه هستی و آتشفشان را در خود خاموش کردهای پس ما که انسانایم حتما میتوانیم جرقه پندار بد و گفتار بد را در خود خاموش کنیم. تو در درون خود آتشفشانی خاموش داری، اسرار نگفته بسیار، اشکها و لبخندهای ما را میبلعی و شاید علت اینکه فوران نمیکنی همین باشد، از بس صبوری و ساکت. پس ما هم زین پس بیشتر بغضها و بی مهریها را فرو میدهیم. نمیتوان بر روی تو ایستاد و افسوس نخورد، نمیتوان بر روی تو ایستاد و پیوند اشک و لبخند را بر لبها و چشمان خود تجربه نکرد. من با دیدن تو از کوچکی خودم و بزرگ انگاریهای انسانها شرمنده شدم. تازه بعد از سالها فهمیدم دیو سپید پای در بند تو نیستی و تا کنون به غلط منظور شاعر معاصر را دریافته بودم. تو فرشتهای سپید و رها از بدیها و غرشها هستی که بی هیچ انتظاری از هیچکس همه را به خان شکوه و عظمتت پذیرایی. ما انسانها هستیم که منیتهای زمینی و دویدن در پاکوبهای ناهموار، چون بندی بر پای ما زنجیر شده است. با ایستادن بر بام تو فهمیدم، آزادی از خصل تهای زمینی تاوان دارد، باید از راحتیها و دلبستگیهای زمینی گذشت تا به قله رسید. تو عاشقانه آرام همه مردمان این سرزمین هستی و بقول جناب ناد ر: ما در مخاطره بی سببی هستیم، در مخاطره بازنشستگی روح، در مخاطره غبار ماندگار. در روی قله هر کس با زبان دل خود با خداوند و دماوند سخن گفت و با کمک تکنولوژی سعی در ثبت زیباییهای قابل مشاهده این لحظات با لنز دوربین داشت. قله که فتح می شود دست به آسمان رسد نم ن م عاشقانه را ابر ، بهانه می شود کاش نگذاریم درس آموختن از دماوند و خود را در محضر خالق دیدن برایمان عادی شود و همیشه ابهت توام با سکوت او را به یاد داشته باشیم. همنوردان عزیز ما به سلامت، همگی ساعت 1۵ به قله رسیدند. همه دوستان، در صعود موفق یکدیگر سهم داشتند و ما محصور شدن در حلقه گوگردی دماوند را مدیون توکل به خداوند و تلاش و همکاری همه اعضای گروه در زیر پرچم راهنماییهای سرپرست حاضر در برنامه و دیگر سرپرست باشگاه آقای حسنگاویار، که در این برنامه جایش برای همه خالی بود هستیم. ما سعی کردیم دوست نداشتنها را در آتشفشان دماوند دفن کنیم و زیباییها و انسانیت را با خود از بام گیتی به روی زمین آوریم. یادمان باشد ما با همیاری هم، به قله رسیدیم پس در روی زمین، باز هم یار و رفیق هم باشیم. این سفر برای همه همنوردان گروه ما به جز سرپرست محترم، اولین تجربه صعود به دماوند بود. امیدوارم هر وقت به صندوق سپید خاطرات دماوند سر میزنیم باز همان حس و حال به ما دست دهد. من در آغوش کاسه سپید دماوند با تمام وجود تبارک الله را حس کردم انگار محصور در آغوش خالق بودم و این اوج آزادی بود برای من. در روی قله هالهای از شکوه و جلال پروردگار بر همگان غالب میشود و من در روی قله نمیدانستم که در خیال زندگی میکنم یا در واقعیت؟ بقول آن فیلسوف ژاپنی فکر میکردم، پروانه شدهام. هر چه بود حاصل ضرب افسانهها و حقیق تها در وجودم به توان عشق رسیده بود. آرزوی چنین حسی را برای همه صعود کنندگان دارم. من فقط توانستم حروف کلمه دماوند را هجی کنم. باید منیت های زیادی را در آتشفشان وجودم بسوزانم تا بتوانم با دماوند جملهای شایسته وقار و جلالش بسازم و خلاصه اینکه باید در مکتب این کوه و کوهنوردان با غیرت، بیشتر شاگردی کنم. دل کندن از این بام سخت بود هیچ کس نمیتواند جاذبه دماوند را در قاب عکس خلاصه کند اما به ناچار بعد از خلوتی که هر کس با خدای خودش کرد و گرفتن عکسی به یادگار، ساعت 16 به سمت بارگاه سوم فرود آمدیم و ساعت ' 20:30 به بارگاه سوم رسیدیم. بعلت مراعات حال همنورد عزیزی که در بارگاه منتظر ما بود، سرپرست محترم تشخیص به ش بمانی دیگری در بارگاه سوم دادند و همه اعضای گروه به تصمیم ایشان احترام گذاشتند. خسته بودیم اما پر از شور و نشاط. سلام بر دماوندِ ما داشت به خداحافظی تبدیل میشد اما تمام سلولهای بدنمان غرق در شعف ایستادن بر بام ایران بود. با اینکه شب خیلی سردی بود اما یاد دیدار با دماوند و تپههای گوگردی ما را گرم میکرد. امشب آخرین شبی بود که باز هم مثل کودکی در گهواره دماوند، آرام میگرفتیم. امشب آخرین شبی است که با لالایی دماوند در کیسه خواب در کنار مهربان همنوردان خود در چادرهایی پر از صفا و صمیمیت میخوابیم. شاید تجربه این خواب و رختخواب آسمانی دیگر برایمان تکرار نشود و شاید بارها و بارها بازهم تجربه کنیم و به یاد یکدیگر بیفتیم. روز جمعه 4 شهریور 1401 ساعت 13:1۵ از بارگاه سوم به طرف گوسفند سرای احسانی راه افتادیم و در آنجا ساعت ' 1۷:1۵ با کرایه کردن یکی از پاترولهای حاضر در محل به طرف قرارگاه فدراسیون کوهنوردی پلور حرکت کرده و ساعت ' 1۷:۵0 به قرارگاه، رسیدیم. وقتی وارد قرراگاه پلور شدیم انگار نه انگار که ما دو شب پیش هم برای اولین بار اینجا در فاصله چند کیلومتری دماوند خوابیده بودیم. گویا بر ما سالی گذشته بود و این نشانه آن بود که ما هم توشه ای از آرامش و سکوت دماوند برداشته بودیم. انسانها تا وقتی آرامش ندارند میدوند و زمان بر آنها سخت میگذرد اما وقتی گَرد آرامش بر ذهنشان مینشیند دیگر عجلهای برای رسیدن ندارند. در قرارگاه همنورد خوش تدبیر ما که در تهران بما ملحق شده بود، برای همه تدارک چای و سوپ گرم دید تا خستگی که نه، بلکه بغض خداحافظی از بام ایران کمی برایمان سبک شود. ساعت ۸ جمعه شب از پلور به طرف تهران و سپس تویسرکان حرکت کردیم. ما در تهران با دو نفر از نیکو همنوردان مهربان و با اخلاق مان خداحافظی کردیم. در بین راه همنوردان در رانندگی به یکدیگر کمک میدادند تا اینکه به لطف خداوند مهربان ساعت ' 06:30 صبح روز شنبه ۵ شهریور به تویسرکان رسیدیم. از جمع دوستانه ما دو نفر در تهران و یک نفر در نزدیکی تویسرکان از ما خداحافظی کرده بودند. سرپرست عزیز برنامه جناب آقای فتحی از طرف خودم و همه اعضای تیم از شما سپاسگزارم که افتخار پای نهادن بر گنبد گیتی را نصیب ما کردی، همه ما در طول مسیر ممکن بود کم توان شویم و ادامه ندهیم اما این شما بودی که از کوله عشق خود به ما آذوقه میدادی و ما را به ادامه دادن تشویق میکردی، ایستادن بر قلههای انسانیت برازنده توست. همنوردان عزیز و مهمان ما در این برنامه، خانم صالحی مهربان و آقای عبدالوند با گذشت، از محبت و خوش خلقی شما سپاسگزارم . همنورد خوبم همیشه به یاد خواهم داشت که در نزدیکی تپههای گوگردی با اینکه خودت سردت بود کاپشنات را بمن دادی، امیدوارم همیشه آرامش و عاقبت به خیری تن پوش تو باشد. خانم تیموری و دیگر همنوردان عزیزی که با لنز دوربین خود خاطرات این صعود را برایمان ثبت کردید، از شما سپاسگزارم. شکوه و زیبایی دماوند هدیه خالق کوهستان به شماست. امیدوارم لحظات صعود خود به قلههای شرافت و انسانیت را ثبت کنید. خانم بیات، همنورد صبوری که در بارگاه سوم منتظر ما بودی و برای ما آرزوی صعودی ایمن داشتی از تو ممنونم و امیدوارم باز هم به دیدار دماوند بروی و اگر ما همراه تو نبودیم، تو سلام ما را به آتشفشان خاموش دماوند برسان. خانم درویشی، همچادری مهربانم، از اینکه 3 شب مرا در چادر مهربانیهایت میزبان بودی قدردانم. امیدوارم همیشه طاقی از آرامش بر سر زندگیات سایه بیفکند. آقای م المیر و خانم سوری، همنوردان عزیزی که علاوه بر خستگی راه و صعود، زحمت رانندگی در مسیر رفت و برگشت را کشیدید از صبوری و سعه صدر شما ممنونم. شاید هر کدام از ما بعدها باز هم صعود به دماوند را تجربه کند اما هیچکدام هرگز باین تاریخ و این روزها برنخواهیم گشت. شیرینی ایستادن بر بام سپید و گوگردی ایران گوارای وجود همه کسانی در پاکوب کوهستانها قدم نهادهاند و خوشا به حال آنانکه همیشه بر قله گذشت و سکوت میایستند و همچون دماوند، در سکوت و با لبخند، به انسانهای همواره عجول برای رسیدن نگاهی پر رمز و راز هدیه میکنند. وقتی به خانه رسیدم خوشحال از پیروزی بر اهریمن درونِ روز اول بودم و دیگر چیزی از نگرانیهای آغاز سفر به یاد نداشتم و حتی دلم میخواست باز هم آن حس، به قیمت دیدار دوباره دماوند تکرار شود . ترس قشنگی بود و براستی که ترس ما را بیشتر به حرکت وا میدارد و از این به بعد در زندگی به ترسهایم بیشتر احترام میگذارم چون دماوند به من آموخت، آغوش گرم صعود از دروازه این لحظات مبهم به سوی انسانها باز میشود. سفرنامه دماوند اعضای باشگاه کوهنوردی فاطمیون با گزارشهای مرسوم از صعود به این قله متفاوت است. من سعی کردم دلنوشت های از این صعود را برای همنوردان عزیز و خوانندگان محترم به یادگار بگذارم چون نکات فنی و آموزههای کوهنوردی صعود به دماوند را در گزار شهای دیگر مسافران عزیز دماوند خواهید خواند و از اهل فن و اساتید بزرگوار، خواهید آموخت. امیدوارم این یادگار کوچک، از صعودی بزرگ را به عنوان هدیهای ماندگار از باشگاه کوهنوردی فاطمیون تویسرکان پذیرا باشید. بماند به یادگار برای آنانکه تا کنون جسم و روح خود را با گرد و غبار و آفتاب و سرمای دماوند جلا دادهاند و آنانکه در آینده مهمان این میزبانِ با سخاوت خواهند شد. باورم نم یشود! کِی، کسی شنید ه است زیر خا ک گم شوند ، قل ههای استوار؟ نویسنده: وحیده سادات نقیبی- شهریور 1401

لوازم مورد نیاز

کوله پشتی

کفش کوهنوردی

آب

گرتکس

پلار

دستکش دو پوش

باتوم

کیسه خواب

چادر

کلاه

زیرانداز

تنقلات

عینک

هدلایت

کیف امداد

کیت بقا

چاقو

طناب انفرادی

فلاسک

لیوان

لباس گرم برای شب

دستکش پلار

کلاه آفتابی

زیرانداز کیسه خواب

دستمال سر

کاپشن پر

پانچو

شلوار بیس

لوازم شخصی

وعده غذایی

قطب نما

صبحانه

ناهار

داروهای شخصی

کرم ضد آفتاب

باتری اضافه

جی پی اس

شام

لیمو ترش

پول نقد

کوله حمله

نظر شما

قوانین ثبت نظر

  • دیدگاه های فینگلیش تایید نخواهند شد
  • دیدگاه های نامرتبط به مطلب تایید نخواهد شد
  • از درج دیدگاه های تکراری پرهیز نمایید